دقيقا مي توانم ملاقات دوستم را در سالهاي جواني به ياد بياورم. دور همديگر كه جمع مي شديم ساعات خوبي را تجربه مي كرديم و كارهاي بچگانه انجام مي داديم ولي آنچه واقعا ازآن لذت مي بردم ملاقات پدرش بود.پدرش كشاورزي كهنه كار بود و حاصل باقي مانده از سالها عمر وي چين و چروكهايي بود كه روي دستها و صورتش ديده مي شد.او مردي پر حرف و عاشق پيپ كشيدن بود.چون پدر من لب به هيچ چيزي نمي زد پيپ كشيدن اين مرد مرا مجذوب خود نموده بود.
تعداد صفحات : 23
درباره ما
موضوعات
لینک دوستان
آمار سایت
پیوندهای روزانه
اطلاعات کاربری
خبر نامه
کدهای اختصاصی